شعر زورخانهای
دیرگاهی است گذرها و کوی و برزنها در قرق پهلوانان و لوطیان نیست و دیگر شاهد هنگامه گلریزان مرشدان و های و هوی "نوچه" ها و "لنگی" ها و "زنگی" ها و "صلواتی" های زورخانه نیستیم. قصه اینها را دیری است زمانه به فراموشی سپرده است.
نکته دیگر اینکه شاعران گذشته گویا بیشتر از امروزی ها به ورزش , که در آن روزگار بیشتر اسب سواری و تیراندازی و کشتی بوده , توجه داشته اند و بسیاری از اصطلاحات رایج یا فراموش شده این ورزشها , بویژه کشتی را می توان در سروده های آنان یافت. بویژه شعر برخی شاعران دوره صفوی و شاعرانی چون میر نجات اصفهانی(متوفی 1122 ه ق) که مثنویی به نام "گُل کُشتی" در بیان اصطلاحات این فن دارد ، از این لحاظ قابل توجه است. اینک برخی از این اصطلاحات:
بانگ خلیل اللهی: کشتی گیران چون حریف را از جا می کندند تا بر زمینش بزنند , به شیوه حضرت خلیل بانگ الله اکبر از جان برمی آوردند:
گوش بر حرف تو دارند ز مه تا ماهی
گاه کشتی چو کشی بانگ خلیل اللهی(میر نجات)
تخته شلنگ زدن: جستن و پا افشاندن کشتی گیران:
چنین گر بر در مردم شلنگ تخته خواهی زد
ترقی گر کنی آخر تو کشتی گیر خواهی شد!(خان خالص)
دست فرو کوفتن: رسم پهلوانان بوده که چون با حریف بر سر کشتی آیند دست بر شانه کوبند به نشانه ابراز قدرت و پر زوری:
گردون به زبر دستی برخیزد اگر با من
تا دست فرو کوبد پشتش به زمین باشد!( سنجر کاشی)
روی دست : نام فنی است در کشتی:
می توان پیش زبردستان نهادن پشت دست
روی دست از زیر دست خویش خوردن مشکل است!( صائب)
زمین دیوار: ورزشی در کشتی:
دیدن روی تواش ای مه من ناچار است
ورزش مهر به کوی تو زمین دیوار است( میر نجات)
گرده پوشیدن: اشاره به رسمی دارد که در حالت کشتی پهلوانان خاک بر بدن خود می مالیده اند:
گرده پوشید دگر شیر صفت آهویی
باز هنگامه کشتی ست حریفان هویی!( میر نجات)
گُل زدن و گُل فرستادن: گویا برای دعوت حریف به کشتی برایش سیب یا گل می فرستاده اند.این اصطلاح به صورت "گُل کشتی" نیز کاربرد داشته است:
در این بهار نشد کس حریف فریادم
به بلبلان چمن هم گلی فرستادم( منصف تهرانی)
گهواره دیو: فنی است که دو حریف یکدیگر را تکان دهند تا یکی دیگری را ناغافل به زمین بزند:
همه رنگ و همه مکر و همه ریو است رقیب
بی سخن صورت گهواره دیو است رقیب( میر نجات)
هزاری: کسی که روزی هزار بار ورزش تخته شلنگ کند:
ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشد
منصب تخته شلنگ تو هزاری باشد!(میر نجات)